سبو بشکسته و تنهایی...
دگر شوری نمی خواهد...
دگر مرهم نمی خواهد...
دگر خشتی نمی خواهد...
دگر دنیا نمی خواهد...
دگر فردا نمی خواهد...
کویر در شعر شب جاریست...
دگر بیتی نمی بارد...
دگر اینجا نمی آید...
دگر جانی نمی یابد...
دگر نوری نمی تابد...
دگر شاعر نمی خواند...
قلم آهسته آهسته...
به گوش رهگذر نجوا...
چه دردی در دل بیچاره اَش بود...
که او آرام و آهسته...
قلم از دست رهایش کرد..
خدایش را صدایش کرد...
خداحافظ نوایش کرد...
به مرگ خود دعایش کرد...
موضوعات مرتبط: شاکیانه ، بی بهانه ، اعترافانه
تاريخ : پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸ | | نویسنده : میلاد |