...رهگذر...

مستور جهان

میلاد
...رهگذر...

مستور جهان

ای لوح قلم دان نفسهای غریبم
ای صاحب مصبوح دواهای عجیبم


چندیست که در حال قلم، قافیه دارم
صد قافیه از جام جم و کافیه دارم


خونین جگر از جامه آشفته بگیرم
از موج سکوت آور او گفته بگیرم


هر مرتبه با خون دلم حادثه بودم
در حادثه خونین جگر و وارثه بودم


عمری من و دستی که نوازشگر جان بود
جان بود و جهان بود و پی لقمه ی نان بود


سیمرغ سحر ناله ی ماتم زده ام ناله بخوانم
شبنم زده هنگاه سحر بر سر این ژاله بخوانم


از غصه ی این قصه به صد باره بنالم
سیمای سحر دیده و صد پاره بنالم


گویند که مستور جهان باش و روان باش
در ورطه این معرکه صحرای دوان باش


موضوعات مرتبط: عاشقانه ، شاکیانه ، عارفانه
برچسب‌ها: رهگذر

تاريخ : جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳ | | نویسنده : میلاد |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.