ای لوح قلم دان نفسهای غریبم
ای صاحب مصبوح دواهای عجیبم
چندیست که در حال قلم، قافیه دارم
صد قافیه از جام جم و کافیه دارم
خونین جگر از جامه آشفته بگیرم
از موج سکوت آور او گفته بگیرم
هر مرتبه با خون دلم حادثه بودم
در حادثه خونین جگر و وارثه بودم
عمری من و دستی که نوازشگر جان بود
جان بود و جهان بود و پی لقمه ی نان بود
سیمرغ سحر ناله ی ماتم زده ام ناله بخوانم
شبنم زده هنگاه سحر بر سر این ژاله بخوانم
از غصه ی این قصه به صد باره بنالم
سیمای سحر دیده و صد پاره بنالم
گویند که مستور جهان باش و روان باش
در ورطه این معرکه صحرای دوان باش
موضوعات مرتبط: عاشقانه ، شاکیانه ، عارفانه
برچسبها: رهگذر
تاريخ : جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳ | | نویسنده : میلاد |